کتاب با مطلبی از محمد شمس لنگرودی با عنوان “درنگی برای دیدن زیبایی ها” آغاز می شود:
“هنر، پاسخ به نقصهای زندگی است. پاسخ به آنچه که هست در دفاع از آنچه که می خواهیم یا آنچه که هست و دیده نمی شود، شنیده نمی شود، گفته نمی شود. هنر، یادآوری آن چیزی است که قرار بوده زندگیش بنامیم. و یادآوری هنر صرفا به هست آوردن نیست ها نیست، به دیده کشیدن هستهای پنهان و گم شده نیز هست.
ما در زندگی روزمره مان، چنان در تدارک جهنمی برای نابودی همه چیزیم که فرصت دیدن و تعمق و درک دقایق زیبا را از دست میدهیم. ما دود به هوا میکنیم، تا از آسمانی که آبی نیست گله مند باشیم. با دست و دهان مان به یکدیگر شلیک میکنیم و از لعنت جنگ در عذابیم. هنر، بازگرداندنمان به پیش از ورود به مصائب است که تدارک میبینیم. آیا ما فرصت دیدن زیبایی ها، یا چشم دیدن آن را نداریم. ما نگاه میکنیم، بی آنکه ببینیم. گوش میکنیم بی آنکه دمی بشنویم. از جمله خلاقیت های هنرمند، همین به دیده کشیدن واقعیتهاست، طوری که از فرط لذت زیباشناسانه ناچار به نگاهش شویم.
کاری که جناب شفیع نیا با طبیعت پیرامونش کرده است. تنها او نبود که از برابر این طبیعت گذشت، اما او بود که این تابلوها را دید. و این یعنی هنر. از درخت، پنجههای درخت را دیدن که با تمام توان در خاک پر از برگ های زرد ترک خورده فرو رفته است. از خانههای فقیرانه، تپه و کوهی یافتن که مشرف به ابرها و آسمان زلال بوده باشد. از دهکدهیی غرقه در برف، دهکدههایی برگزیدن که جاده خوشنمایی مردم را به یکدیگر وصل میکند، و چشماندازها و چشماندازهای دیگر. این است بخشی از آنچه هنر میخوانیم. شاد باشد و سالم جناب شفیع نیا.
محمد شمس لنگرودی”