سرخ و سیاه شاید اولین کتابی است که شخصیتی از توده ی مردم را در یک چشم انداز پهناور تاریخی، همراه با کاووش عمیق روانی مطرح می کند...
«سرخ و سیاه» در سال ۱۸۳۰ میلادی و با عنوان اصلی «Le Rouge et le Noir» توسط استاندال نوشته شد. برخی از منتقدان امروزی این کتاب را «برترین رمان فرانسوی قرن ۱۹» میدانند. استاندال در این کتاب ماجرای جوان دهقانزادهای را نقل میکند که از روی جاهطلبی دست به اقداماتی میزند ولی برای ارضای جاهطلبی خود میان کشیش شدن و یا نظامیگری مردد میماند.
آنتوان برته ، پسر خانوادهای پیشهور، بسیار زود به سبب تیزهوشیاش در نظر کشیش خود ممتاز شمرده میشود. کشیش او را وارد مدرسه علوم دینی ثبت نام میکند، اما دیری نمیگذرد که به علت ضعف مزاج از این مدرسه بیرون میرود. آنوقت، معلم سرخانه بچههای مردی به نام موسیو میشو میشود و کمی پس از آن، با زن صاحبخانه روی هم میریزد و به اصطلاح فاسق او میشود.
بار دیگر به مدرسه علوم دینی میرود. اما اقامتش در این مدرسه، که اینبار مدرسه بزرگ علوم دینی گرنوبل است، مثل اقامتش در آن مدرسه نخست، به درازا نمیکشد. آنگاه، برته شغل تازهای پیدا میکند و معلم سرخانه موسیو دوکوردون میشود.