رضاشاه پهلوی (۲۴ اسفند ۱۲۵۶ – ۴ مرداد ۱۳۲۳) از ۱۳۰۴ تا ۱۳۲۰ خورشیدی پادشاه ایران بود. او که بنیانگذار دودمان پهلوی است، پیشتر از ۱۳۰۰ تا ۱۳۰۴ وزیر جنگ و از ۱۳۰۲ تا ۱۳۰۴ نخستوزیر ایران بود.[۳] رضاشاه ابتدا تلاش ناکامی در جهت جمهوریخواهی کرد و سرانجام در سال ۱۳۰۴ پس از انحلال سلسله قاجار به پادشاهی رسید. وی دوران خردسالی را در فقر گذراند. از نوجوانی به نظام پیوست و مدارج ترقی را پیمود. در ۲۵ دی ۱۲۹۹ از سوی ژنرال انگلیسی ادموند آیرونساید بهعنوان فرماندهٔ قوای قزاق منصوب[۴] و ۲ ماه بعد، در کودتای ۳ اسفند ۱۲۹۹، نیروهای قزاق به فرماندهی رضاخان، تهران را اشغال کردند. رضاخان ابتدا در مقام وزیر جنگ، بسیاری از ناآرامیها و راهزنیها را از بین برد. در ۳ آبان ۱۳۰۲، رضاخان با فرمان احمدشاه قاجار به منصب نخستوزیری گمارده شد.[۳] اگر چه رضاخان با پشتیبانی بریتانیا و با کودتا در عرصهٔ سیاست ایران رخ نمود، اما ارتقای وی در قدرت تا جایگاه پادشاهی، مدیون پشتکار و ارادهاش در نظم دادن به امور در سمت وزارت جنگ و نخستوزیری بود.[۵] ایران در دورهٔ پادشاهی رضاشاه شاهد ایجاد نظمی نوین بود.[۶] وی نهادهای مدرن را در ایران پایهگذاری یا تقویت کرد که از مهمترین آنها تأسیس ارتش نوین، دانشگاه تهران و احداث راهآهن جنوب به شمال میباشد.[۵] همزمان وی در جهت استقرار و تضمین قدرت مطلق خود، مشروطیت را در ایران نابود کرد و مطبوعات و احزاب مستقل را سرکوب نمود و مصونیّت پارلمانی نمایندگان را گرفت. به این ترتیب، مجلس شورای ملی به نهادی مطیع و تشریفاتی در برابر ارادهٔ شاه تبدیل شد.[۵][۷] در این راه، حزب تجدد در بدو امر از رضاشاه پشتیبانی کرد، اما نخست، جای خود را به حزب ایران نو و سپس حزب ترقی داد؛ ولی همین حزب ترقی نیز به زودی به گمان اینکه اندیشههای خطرناک جمهوریخواهانه دارد، برچیده شد.[۸] همچنین، او با به دست آوردن قدرت بلامنازع، اصلاحاتی اجتماعی را آغاز کرد که هرچند قاعدهمند نبود، بیانگر این نکته بود که وی خواهان ایرانی بود که از یک سو رها از نفوذ روحانیون مذهبی، دسیسهٔ بیگانگان، شورش عشایر و اختلافات قومی، و از سوی دیگر، دارای مؤسسات آموزشی به سبک اروپا، زنان متجدد و شاغل در بیرون از خانه، ساختار اقتصادی نوین با کارخانههای دولتی، شبکههای ارتباطی، بانکهای سرمایهگذار و فروشگاههای زنجیرهای باشد. او برای رسیدن به هدفش (بازسازی ایران طبق تصویر غرب) دست به مذهبزدایی، برانداختن قبیلهگرایی، گسترش ملیگرایی، توسعهٔ آموزشی و سرمایهداری دولتی زد.[۹] مدافعان رضاشاه او را «پدر ایران نوین» میدانستند.[۵] و پادشاهی وی از سوی حامیانش دیکتاتوری منور نامیده شد که آرمانهای جنبش منور الفکری در ایران را پی گرفت، اما به تدریج، منورالفکران حامی خود نظیر محمدعلی فروغی، علیاکبر داور و عبدالحسین تیمورتاش را از قدرت حذف کرد و نوعی استبداد فردی در حکومت را در پیش گرفت.[۱۰] از سویی دیگر مخالفان رضاشاه او را مسئول «بر باد رفتن مشروطیت» در ایران میدانند و معتقدند اگر چه پهلوی یکم توانست نظام حکمرانی به ظاهر مدرنی تأسیس کند، اما دموکراسی، مجلس، انتخابات و آزادی را در ایران نابود کرد.[۵] سرانجام با وقوع جنگ جهانی دوم، علیرغم اعلام بیطرفی در سال ۱۳۲۰، متفقین ایران را اشغال کردند. سپس با اولتیماتوم بریتانیا، وی مجبور به استعفا، ترک ایران و واگذاری سلطنت به ولیعهدش شد. سرانجام سه سال بعد، در ژوهانسبورگ، آفریقای جنوبی درگذشت.[۳] لقبها رضاشاه در طول زندگی خود و حتی پس از آن به دلایل گوناگون به القاب مختلفی خوانده شدهاست. در جوانی به نام ناحیهای که از آن برخاسته بود «رضا سوادکوهی» نامیده میشد. با ورود به نظامیگری به مناسبت استفاده از مسلسل ماکسیم به «رضا ماکسیم» و بعدها به «رضاخان» و سپس، با ذکر درجهٔ نظامیاش، به «رضا میرپنج» شناخته شد. پس از کودتای ۳ اسفند ۱۲۹۹ و به دست گرفتن وزارت جنگ و فرماندهی کل قوا، او را «سردار سپه» میخواندند. پس از رسیدن به پادشاهی و گزیدن نام خانوادگی پهلوی به «رضاشاه پهلوی» (پیش از این نام خانوادگی در ایران رایج نبود؛ رضاشاه برای نخستین بار استفاده از نام خانوادگی را اجباری کرد)[۱۱] شناخته شد. در سال ۱۳۲۸ با تصویب مجلس شورای ملی به او لقب «رضاشاه کبیر» داده شد.[۳][۱۲] او همچنین با نام «رضاخان امیرپنجه مازندرانی» هم شناخته میشد.[۱۳][۱۴] از آغاز زندگی تا وزارت تولد و نوجوانی زادگاه رضاشاه در سوادکوه رضا در ۲۴ اسفند ۱۲۵۶ هجری خورشیدی[الف] در روستای آلاشت، از توابع سوادکوه، مازندران و در خانوادهای نظامی متولد شد.[ب] پدرش عباسعلی داداش بیگ سوادکوهی، در فوج هفتم سوادکوه از افواج مازندران به عنوان یاور (معادل ستوان) خدمت میکرد. عباسعلی خان متولد سال ۱۲۳۰ ه. ق، برابر با ۱۱۹۳ ه.ش در آلاشت و فرزند مرادعلی خان سلطان (سلطان درجهٔ نظامی برابر سرهنگ) بود. مرادعلی خان از اهالی آلاشت (متولد ۱۲۱۰ ه.ق) و پدربزرگ رضاخان و صاحب منصب فوج سوادکوه بود که در سال ۱۲۷۲ هجری قمری (۱۲۳۵ خورشیدی) در جنگ هرات در مقابل انگلیسیها کشته شد.[۱۶][۱۷][۱۸][۱۹][۲۰][۲۱] عباسعلی خان پیش از ازدواج با مادر رضا، یک مرتبهٔ دیگر نیز ازدواج کرده بود و از همسر نخست خود سه فرزند دختر داشت.[۲۲] نوشآفرین آیرملو، مادر شاه آینده، اهل تهران بود و اصالتی گرجی[۲۳] یا ایروانی[۲۴] داشت.[پ] او دختر مهاجری از قفقاز بود و خانوادهاش بعد از جنگ ایران و روسیه (۱۸۲۸–۱۸۲۶) در تهران ساکن شده بودند.[۲۵] شجرهنامه رضاشاه از کتابچه خطی منسوب به شیخ آقابزرگ تهرانی که در سال ۱۳۸۸ توسط فهرست نگار کتابخانهٔ مجلس شورای اسلامی شناسایی و منتشر شد.[۲۶] پدر رضا چند ماه بعد از تولد او، بنا به دلایل نامعمولی، درگذشت.[۲۷] در نتیجهٔ این رویداد، نوشآفرین پس از مدتی نوزاد ششماهه را برداشت و راه تهران را در پیش گرفت.[۲۸] در این سفر، رضای نوزاد در راه میان مازندران و تهران به شدت بیمار شد و با رسیدن به گردنه و کاروانسرای گدوک، نوزاد یخ زد و مادر و سایر همسفران وی را مرده پنداشتند؛ بنابراین او را از مادر جدا کرده و برای دفن در روز بعد، او را در کنار چارپایانشان گذاشتند. گرمای محیط موجب شد تا کودک جانی دوباره بگیرد و اطرافیان را متوجه خود کند.[۲۹] این داستان را رضاشاه بارها در دوران پادشاهی و در هنگام ساخت راهآهن شمال برای اطرافیان از جمله محمدعلی فروغی و حسن اسفندیاری نقل کردهاست.[۳۰] در تهران، نوشآفرین به همراه نوزادش، نزد برادران خود در محلهٔ سنگلج ساکن شد. او پس از مرگ همسر نخست خود، یک بار دیگر با مردی که گویا نام او نیز داداش بیگ بودهاست، ازدواج کرد.[۳۱] یکی از برادران نوشآفرین، ابوالقاسم بیگ، خیاط قزاقخانه بود[۳۲] و زمانی که درگذشت، همو سرپرستی رضا را بر عهده گرفت. رضا در زمان مرگ مادرش، شش یا هفت سال داشت. ابوالقاسم بیگ تمام توان خود را به کار بست تا جای پدر رضا را پر کند اما از تمکّن مالی برخوردار نبود. در نتیجه، کودک از تحصیل بازماند. او بیشتر وقت خود را به بازی با دیگر کودکان در کوچه و خیابان سپری میکرد و چون قدش بلندی داشت و قویتر از سایرین بود، همسالانش از او حساب میبردند.[۳۳] در بریگاد قزاق نوشتار(های) وابسته: بریگاد قزاق رضا به ۱۴ سالگی که رسید، دائیاش او را «به عنوان پیاده قزاق به فوج اول قزاقخانه سپرد… قرار گذاشتند هر سواری که بیمار شود یا غایب باشد، این پیادهٔ قزاق، به نیابت او سوار شده و وارد صف گردد.»[۳۴] از خود رضا نقل شدهاست که به هنگام ورود آنقدر خردسال بودهاست که دیگران وی را سوار اسب میکردهاند.[۳] سال ۱۲۷۵ خورشیدی پس از کشته شدن ناصرالدینشاه، فوج سوادکوه برای نگاهبانی از سفارتخانه و مراکز دولتی به تهران فراخوانده شد. وی در دوران خدمت در قزاقخانه، مدتی نگهبان سفارت هلند در تهران بود. امضای تغییر شیفت روزانهٔ وی هنوز در این محل نگهداری میشود.[۳] سپس به سرگروهبانی محافظین بانک استقراضی روسیه در مشهد و پس از چندی به وکیلباشی (گروهبان تا استوار)[۳۵] گروهان شصت تیر منصوب شد. در این دوره، رضاخان چنان مهارتی در استفاده از یکی از مسلسلهای ماکسیم یافت که به «رضا ماکسیم» معروف شد.[۳۶] در زمان حضور در قوای قزاق، راه و رسم نظامیگری را فرا گرفت و به عنوان سربازی سرسخت، مردی با اراده و پرجرئت، برای خود اسم و رسمی ساخت. بهطور همزمان، هر زمان فرصت مییافت، تلاش میکرد خواندن و نوشتن بیاموزد، هر چند کسی نمیدانست چه کسی به او تعلیم میدهد یا چقدر سواد دارد.[۳۷] در جریان انقلاب مشروطه، ابتدا به عنوان یکی از نیروهای محمدعلیشاه با مشروطهخواهان جنگید، اما پس از فتح تهران در تیر ۱۲۸۸، همرزم مشروطهخواهان شد[۳۸] و در سال ۱۲۸۸ خورشیدی، همراه با سواران بختیاری و ارامنه برای خواباندن شورشهای طرفداران محمدعلیشاه و مخالفان مشروطه به زنجان و اردبیل اعزام شد و در جنگ با قوای ارشدالدوله از خود رشادت نشان داد[۳] و تا درجهٔ نایب اول ترفیع پیدا کرد.[۳۹] در مرداد ۱۲۹۳ جنگ جهانی اول آغاز شد و رضاخان به عنوان یکی از سربازان قوای قزاق (طرفدار روسیه) در درگیری با ملیون (طرفدار آلمان) حضور داشت.[۴۰] او بیشتر دوران جنگ جهانی را در غرب ایران سپری کرده و تحت فرماندهی عبدالحسین میرزا فرمانفرما جنگید. این دوره برای رضاخان تجربهای شد تا با مناسبات قدرت و سیاست آشنایی بیشتری پیدا کند.[۴۱] او با درجهٔ یاوری (ستوانی) به فرماندهی دستهٔ تیرانداز و در سال ۱۲۹۷ خورشیدی به فرماندهی آتریاد (تیپ) همدان منصوب شد.[۳] از همین سال، حضور رضاخان در منابع پر رنگتر شد و او میان سیاستمداران ایران و هیئت نمایندگی بریتانیا به فردی شناخته شده تبدیل شده بود. احتمالاً واقعهٔ برکناری کلنل کلرژه، در این امر بیشترین تأثیر را داشت.[۴۲] رضا ماکسیم، در حال آموزش بهکارگیری رگبار به سربازان در درجهٔ سلطانی (سروانی) در بریگاد قزاق گئورگی یوسفویچ کلرژه فرماندهٔ قوای قزاق بود که به تازگی از سوی کرنسکی به این سمت منصوب شده بود. توطئهای علیه او به رهبری معاونش، استاروسلسکی، درگرفت و کلرژه متهم شد که با بلشویکها سمپاتی دارد. به درستی نمیتوان دربارهٔ انگیزههای رضاخان برای شرکت در این توطئه قضاوت کرد اما احتمالاً، به عنوان یک میهنپرست، به دلیل حمایت بلشویکها از جنبش جنگل با آنان دشمنی داشتهاست. به هر روی، نقش مهم رضاخان در این واقعه غیرقابل انکار است و گزارش روزنامهٔ رعد و روزنامهٔ محمدتقی بهار و نیز اسناد وزارت خارجهٔ بریتانیا از او به عنوان یکی از چهرههای شاخص آن رویداد نام بردهاند.[۴۳] این توطئه که به کودتای نخست رضاخان نیز معروف است، با هماهنگی احمدشاه به سرانجام رسید و در اثر آن کلرژه به روسیه بازگشت و استاروسلسکی فرمانده بریگاد قزاق در ایران شد.[۳۵] بعد از این واقعه، رضاخان به درجهٔ سرتیپی ترفیع پیدا کرد، اما بهطور دقیق معلوم نیست این ترفیع چه زمانی اتفاق افتادهاست. بنا به گفتهٔ ارفع، این ترفیع درجه پاداشی برای شرکت در برکناری کلرژه بود و بلافاصله بعد از توطئه انجام شد، اما بهار میگوید رضاخان دو سال پس از این واقعه، نامههای خود را به نام «رضا سرتیپ» امضا میکرد. اسناد بریتانیایی اما بهطور کلی تا پیش از کودتای سوم اسفند، او را سرهنگ نامیدهاند. در هر صورت، منفعتی که از رویداد یاد شده نصیب رضاخان شد، فراتر از یک ترفیع درجهٔ ساده بود[۴۴] و او را به فرماندهٔ معنوی سایر افسران ایرانی تبدیل کرد و استاروسلسکی مجبور بود او را راضی نگه دارد.[۳] قرارداد ۱۹۱۹ میان بریتانیا و دولت وثوقالدوله در همین خلال (سال ۱۲۹۸) بسته شد. دو ماه بعد محمدرضا، پسر ارشد رضاخان، متولد شد.[۴۵] اندکی پس از آن، بریتانیا تصمیم گرفت نیروهای خود در خاورمیانه را کاهش دهد که باعث شد جرج کرزن که به سختی از قرارداد ۱۹۱۹ طرفداری میکرد، فشار خود بر دولت ایران و نیز هرمان نورمن[ت] برای تصویب آن عهدنامه را بیشتر کند.[ث] نیز بلشویکها روسهای سفید را شکست دادند و سربازانشان وارد ایران شدند که موضع جنبش جنگل را تقویت کرد. این برای دولت ایران و همچنین برای بریتانیا مسئلهٔ مهمی بود. وثوقالدوله، رضاخان را مأمور سرکوب میرزا کوچکخان کرد و موفقیت او در این مأموریت، بر شهرتش به عنوان فرماندهای «لایق و شجاع» افزود و نیز – احتمالاً برای نخستین بار – توجه هیئت نظامی بریتانیایی و ژنرال ویلیام دیکسون که به عنوان بخشی از قرارداد ۱۹۱۹ برای تبدیل قوای قزاق، ژاندارمری و قوای محلی به یک ارتش منظم وارد ایران شده بودند، را بهطور مستقیم به او جلب کرد.[۴۶] با ترقی هر چه بیشتر رضاخان، رابطهاش با افسران روس، به خصوص با استاروسلسکی، بد و بدتر میشد و ظاهراً بریتانیاییها نیز به خوبی متوجه خصومت او با روسها شده بودند.[۴۷] مطابق یکی از بندهای قرارداد ۱۹۱۹، نظامیان ایرانی نمیتوانستند به درجهای بالاتر از سرگرد برسند. این سبب نارضایتیهای بسیار شد، به گونهای که کلنل فضلالله خان خودکشی کرد. رضاخان از دیگر ناراضیان بود. همچنین او درخواست تجدید قوا کرده بود که عملی نشده بود و پرداخت حقوق زیردستانش ماهها به تعویق افتاده بود. بهطور کلی، وضع کشور، ۱۴ سال بعد از مشروطیت، تغییر چندانی نکرده بود و در برخی موارد حتی بدتر شده بود. نیروهای نظامی تحت سلطهٔ افسران خارجی و آخوندها در اوج قدرت خود بودند، شرایط اقتصادی و اجتماعی بدتر شده و خزانه خالی بود، راهها ناامن بودند و ایلات نیز سرکش. حتی تمامیت ارضی کشور در خطر بود. در این شرایط، دولت وثوقالدوله در تیر ۱۲۹۹ استعفا داد. نورمن با احمدشاه ملاقات کرد و او را بیمیل به دخالت در امور کشور یافت و ناامیدی خود را به کرزن اطلاع داد. در این زمان بود که ژنرال ادموند آیرونساید در آذر ۱۲۹۹ با مأموریت ساماندهی به خروج نیروهای بریتانیایی، وارد ایران شد.[۴۸] رئیسالوزرای جدید، مشیرالدوله، با مسکو به توافق رسید که روسها به شورشیان ایرانی حمایت نظامی نرسانند. سپس به استاروسلسکی دستور داد جنبش جنگل را سرکوب کند. رضاخان فرماندهی پیادهنظام را برعهده داشت. در طول مأموریت، زمانیکه شورشیان در حال عقبنشینی بودند، استاروسلسکی آنان را تعقیب نکرد و در عوض، در رشت اردو زد. آیرونساید که قصد داشت روسها را از نیروهای نظامی ایران بیرون براند، به بهانهٔ اشتباه گرفتن اردوی استاروسلسکی با بلشویکها، آنها را بمباران کرد؛ ۲ هزار نفر کشته شدند و استاروسلسکی تحت فشار استعفا داد و یک افسر ایرانی به نام سردار همایون جانشین وی شد.[۱۲][۴۹] رضاخان با باقیماندهٔ نیروهایش، خود را به قزوین (محل اردوی بریتانیاییها) رساند و آنجا برای اولین بار آیرونساید را ملاقات کرد. در دیدار نخست، آیرونساید از افسران ایرانی خواست که سلاحهایشان را تحویل دهند. رضاخان با او مخالفت کرد و گفت: «قزاقها نیروهای مخصوص اعلیحضرت پادشاه ایران هستند و از فرماندهٔ بیگانه دستور نمیگیرند.» آیرونساید تحت تأثیر جسارت او قرار گرفت و به مترجم تذکر داد که منظورش – تحویل سلاح برای ورود به شهر قزوین – را درست برساند.[۵۰] کودتای سوم اسفند نوشتار اصلی: کودتای ۳ اسفند ۱۲۹۹ آیرونساید بدان نتیجه رسیده بود که اجرای قرارداد ۱۹۱۹ امری غیرممکن است.[۵۱] نیز این بیم وجود داشت که با خروج نیروهای بریتانیایی، تهران هدف حملهٔ بلشویکها و نیروهای تحت حمایت آنها واقع شود.[۵۲] در نتیجه، تصمیم گرفت زمام امور را به مردی بسپارد که توانایی حفظ نظم را داشته باشد؛ او در قزوین، رضاخان را به درجهٔ ژنرالی ترفیع داد، مهمات و هزینهٔ مورد نیاز ۳٬۰۰۰ سرباز تحت فرمانش را فراهم کرد و همچنین از او قول گرفت احمدشاه را برکنار نکند و به خروج انگلیسیها از ایران یاری رساند.[۵۳] رضاخان علیرغم دستورهای مکرری که از تهران مبنی بر بازگشت قزاقها به پایگاهشان صادر میشد، به سمت پایتخت پیشروی کرد[۵۴] و در پیامی مشترک به احمدشاه و هیئت نمایندگی انگلیسی، تصریح کرد که به شاه وفادار و با انگلیسیها دوست است.[۵۵] در ۳ اسفند ۱۲۹۹، قزاقها بدون مقاومت وارد تهران شدند. افسران بلندپایهٔ ژاندارمری ایران مشتاقانه حمایت کردند و پلیس تهران بلافاصله تسلیم شد. قزاقها در میدان مشق مستقر شدند[۵۶] و حکومت نظامی اعلام شد.[۵۷] به روشنی مشخص نیست که دولت تصمیم گرفت مقابله نکند، یا اینکه سربازان تحت امرشان حاضر به درگیری با نیروهای رضاخان نشدند.[۵۸] پُرتره سردار سپه در مقام وزیر جنگ. اثر آنتوان سوریوگین دیگر چهرهٔ شاخص کودتا، سید ضیاءالدین طباطبایی بود. او روزنامهنگار جوان خواهان اصلاحاتی بود که روابط نیمهرسمی با دولت داشت.[۵۹] سید ضیاء و رضاخان نخستین بار در شاهآباد، نزدیکی تهران، با یکدیگر ملاقات کردند[۶۰] و به قرآن قسم خوردند که در خدمت شاه و میهن باشند.[۶۱] به هر روی، در نخستین ساعات روز سوم اسفند، بسیاری از سران و مقامات بازداشت شدند. رضاخان و سید ضیاء، هر دو این بازداشتها را مفید و مهم میدانستند زیرا میتوانست به کودتا چهرهای انقلابی دهد. تمام راههای ارتباطی با استانها قطع شده و پس از مدتی کوتاه، مقامات بلندپایهٔ استانی نیز بازداشت شدند. ۳ روز بعد از کودتا، احمدشاه، سید ضیاء را به رئیسالوزرایی گماشت؛ او را میتوان اولین نخستوزیر ایران از طبقهٔ متوسط دانست.[ج] به حساب آورد.[۶۳] رضاخان نیز سردار سپه و فرماندهٔ کل «دیویزیون قزاق شهریاری» نامیده شد و مسعود خان نیز وزیر جنگ.[۶۴] اندکی بعد از کودتا بیانیههای تند و تیزی، یکی از سوی سید ضیاء و دیگری از سوی رضاخان، صادر شد[۶۵] که دربارهٔ «نجات کشور و سلطنت از دست خائنان و نالایقان و بازسازی آن» بود.[۶۶] بیانیهٔ رضاخان با عبارت «حکم میکنم» آغاز شده بود.[۶۷] دربارهٔ این کودتا و دخالت بریتانیا در آن سوالهای بیجواب وجود داشته و دارد.[۶۸] هر چند در سالهای بعد، سید ضیاء و رضاخان هر دو ادعا میکردند که بازیگر اصلی کودتا بودند[۶۹] و تا پیش از انقلاب ۱۳۵۷ از کودتای سوم اسفند به عنوان قیامی برای نجات ایران یاد میشد،[۷۰] اما بسیاری از ایرانیان تا مدتهای مدیدی قانع شده بودند که کودتای مذکور یک «نقشهٔ انگلیسی» بودهاست.[۷۱] میتوان با قطعیت گفت که افسران انگلیسی حاضر در ایران به واقع در این کودتا دخیل بودهاند، اما هیچ سندی وجود ندارد که نشان دهد کودتا توسط بریتانیا برنامهریزی شده باشد یا کودتاگران دستوری از جانب آنان داشتند.[۷۲] انگلیسیها نسبت به تأثیر پروپاگاندای بلشویکها بر قوای نظامی ایران نگرانیهایی داشتند و آیرونساید نیز احتمالاً مشوق این حرکت بوده، گرچه در جریان جزئیات برنامه نبودهاست.[۷۳] او خود به مقام مافوقش، ژنرال هلدین، مینویسد که قزاقها با دستور شاه برای دستگیری گروهی دیگر از قزاقها که مشغول غارت تهران بودند، راهی آن شهر شدهاند.[۷۴] همچنین محتمل است دولت بریتانیایی هند به کودتا و تشکیل یک دولت معتدل میانهرو در تهران تشویق کرده باشد. مقامات آن دولت از قرارداد ۱۹۱۹ انتقاد کرده بودند و آن را مغایر با احساسات ملیگرایان ایران و منافع بلندمدت بریتانیا در کل منطقه میدانستند.[۷۵] در هر صورت وزارت خارجهٔ بریتانیا دخالتی در روند ماجرا نداشتهاست.[۷۶] باری، فعالیتهای انگلیسیها در طول واقعه چنان تأثیری از قدرت ماورایی آنها بر ذهنیت رضاشاه گذاشت که او را نسبت به خارجیها و کسانی که با خارجیها نشست و برخاست داشتند، بدبین کرد و این بدبینی را به محمدرضاشاه نیز منتقل ساخت. مصدق جملهای به او منسوب میکند بدین مضمون که «مرا سیاست انگلیس آوردهاست، ولی ندانست که را آوردهاست.»[۷۷] از وزارت تا پادشاهی وزارت جنگ نوشتارهای اصلی: نوسازی ارتش توسط رضاشاه و جنبش جنگل هر چند بیشتر قشرها از کودتا حمایت کردند، اما دولت قدرت لازم را در تمام کشور نداشت. علاوه بر خانهای محلی که به میل خود عمل میکردند، محمد مصدق (فرماندار فارس) و قوام السلطنه (فرماندار خراسان) نیز نخستوزیری سید ضیاء را نپذیرفتند. مصدق استعفاء داد و قوام توسط محمدتقیخان پسیان بازداشت و به تهران فرستاد شد. پسیان سپس حاکم نظامی خراسان شد.[۷۸] قرارداد دوستی ایران و شوروی که مطابق آن شوروی از تمام امتیازات روسیه در ایران و بدهیهای ایران به آن کشور چشمپوشی میکرد، در ۷ اسفند به امضا رسید.[چ] همچنین قرارداد ۱۹۱۹ با انگلیس به بهانهٔ عدم تصویب، ملغی و پلیس جنوب منحل اعلام شد. تا دو ماه بعد از کودتا که وزیر مختار شوروی برای اجرای قرارداد به تهران آمده بود، نیروهای نظامی آن کشور گیلان را تخلیه کرده بودند.[۸۰] در طول این مدت، اختلافات بنیادین بین رضاخان سردار سپه و سید ضیاء به وجود آمده بود. جدا از همهٔ موارد، سید ضیاء امیدوار بود نفوذ بریتانیا بر نیروهای نظامی ایران را حفظ کند، اما رضاخان خواهان استقلال آنها بود. در ۷ اردیبهشت، مسعود خان، با فشار سردار سپه، از وزارت جنگ استعفاء داد و سید ضیاء، رضاخان را جانشین او کرد. رئیسالوزرا چندان به این انتصاب بیمیل نبود. او امید داشت رضاخان با رسیدن به وزارت، از جایگاه خود به عنوان فرماندهٔ قوای قزاق کنار خواهد کشید و حضورش با لباس رسمی در جلسات کابینه، هالهٔ قدرت که دور او را گرفته بود، از بین خواهد برد؛ سردار سپه هیچکدام را انجام نداد. او به ندرت در نشستهای کابینه حاضر میشد، آن هم با لباس نظامی. اختلافات زمانی به اوج رسید که سید ضیاء بدون اطلاع وزیر جنگ، افسران انگلیسی بیشتری استخدام کرد و با اعتراض علنی رضاخان مجبور به عقبنشینی از تصمیم خود شد.[۸۱] خواستهٔ بعدی سردار سپه انتقال کنترل ژاندارمری از وزارت داخله به وزارت جنگ بود.[۸۲] و رئیسالوزرا که چارهای نداشت، قبول کرد. سرانجام، رضاخان از سید ضیاء درخواست کرد که استعفاء دهد و او نیز پذیرفت و دولتش بعد از ۹۹ روز به پایان رسید.[۸۳] بازداشتشدگان آزاد شدند و برخی از آنها به مناصب دولتی بازگشتند. قوام السلطنه، بعد از اینکه مشیرالدوله و مستوفی حاضر به پذیرفتن این منصب نشدند، رئیسالوزرا شد.[۸۴] رضاخان در سال ۱۳۰۳ با سقوط سید ضیاءالدین طباطبائی، رضاخان به بازیگر اصلی صحنه تبدیل شده بود. او در قدم بعدی، افسران بریتانیایی و سوئدی را از قوای قزاق مرخص و سپس تمام نیروهای مسلح را در یکدیگر ادغام کرد.[۸۵] ترقی پرسرعت رضاخان و نخستوزیری قوام السلطنه، باعث نگرانی پسیان در خراسان شده بود. او ادغام در قوای قزاق را نپذیرفت و سر به شورش برداشت. پسیان با میرزا کوچکخان در ارتباط بود و دولت تهران را تهدید به حمله نظامی کرد. اما سرانجام مدتی بعد در درگیری با ایلات کُرد و قوای دولتی کشته شد و شورش خراسان به پایان رسید.[۸۶] میرزا کوچکخان و انقلابیون جنبش جنگل هنوز بزرگترین چالش دولت تهران به حساب میآمدند، اما خروج روسها آنها را تضعیف کرده بود. در اوایل ژوئیه (تیر)، شوروی بهطور غیرمنتظرهای در انزلی نیرو پیاده کرد و قزوین بار دیگر در دسترس میرزا کوچکخان قرار گرفت، اما روسها تا هفدهم ژوئیه دوباره از ایران خارج شدند. میرزا و یارانش با ضدحملهٔ قزاقهای قزوین مواجه شده و به اجبار عقب نشستند. در مرداد، رضاخان حملهای دیگر علیه جنبش جنگل را آغاز و تا لنگرود و رودسر پیشروی کرد. تا اواخر مهر، رضاخان وارد رشت شده و میرزا به درون جنگل عقبنشینی کرد. پنج روز بعد، نبرد مهمی درگرفت و قزاقها، علیرغم از دست دادن ۶۰۰ نفر، پیروز شدند. ۴ روز بعد رضاخان وارد انزلی شد و میرزا کوچکخان نیز در ۱۱ آذر ۱۳۰۰ در ارتفاعات تالش از سرما یخ زد و درگذشت. با سرکوب پسیان و کوچکخان، جایگاه سردار سپه محکمتر از قبل شد.[۸۷] در دی همان سال، رضاخان عناوین «قزاق» و «ژاندارم» را برانداخت و اصلاحات دیگری در سازماندهی ارتش ایجاد کرد. همچنین برنامههایی برای ایجاد مدارس نظامی تدارک دید.[۸۸] احمدشاه ترجیح میداد خارج از کشور باشد و با تشکیل دولت توسط مشیرالدوله در بهمن ۱۳۰۰، در سفری ششماهه برای «درمان» راهی فرنگ شد.[۸۹] در کابینهٔ جدید، رضاخان، مطابق انتظار، وزیر جنگ بود[ح] اما دیری نپایید که اختلاف بر سر افزایش بودجهٔ نظامی، منجر به استعفای مشیرالدوله شد. قوام در خرداد ۱۳۰۱ به نخستوزیری بازگشت.[۹۰] در همین خلال، پرسی لورن به عنوان وزیر مختار بریتانیا وارد ایران شده بود. او به دفعات با رضاخان دیدار کرد و مشاهدات او و تلگرافهایش به لندن، دولت بریتانیا را قانع کرد که سردار سپه، بازیگر اصلی صحنه سیاست ایران است. همچنین رضاخان قشونکشیهای خود علیه خانهای غیر مطیع را ادامه داد و اسماعیل سیمیتقو رهبر ایل شکاک در ارومیه و سیدجلال در گیلان را سرکوب نمود. مطیعکردن خانهای جنوب که بیشترشان با بریتانیا عهدنامه امضا کرده بودند، برنامهٔ بعدی رضاخان بود. بریتانیا بهطور کلی نیمهٔ جنوبی ایران را متعلق به خود میدانست و با شیخ خزعل «روابط ویژه» داشت. سردار سپه که با شروع کار دولت قوام، از امور اداری کشور فارغ شده بود، انگلیسیها را در جریان برنامهٔ لشکرکشی به جنوب گذاشت. لورن که خطر را احساس کرده بود، درخواست تعلیق آن را داد، اما سردار سپه گفت قشون از اصفهان راهی شدهاست که با اعتراض لورن به رئیسالوزرا مواجه شد. قوای دولتی در این مأموریت از ایلات کهگیلویه شکست خوردند و با ۴۰ کشته به اصفهان عقبنشینی کردند.[۹۱] لورن بدان نتیجه رسیده بود که رضاخان قصد دارد حاکمیت نظامی بر تمام کشور برقرار کند و در نتیجه، بریتانیا باید رابطهٔ خود با ایلات جنوبی را کاهش دهد، زیرا آنها دیر یا زود در برابر رضاخان تسلیم خواهند شد. تا اردیبهشت، لورن طرفدار رضاخان شده بود و در مکاتبات خود با لندن، حمایت از یکپارچگی ایران را پیشنهاد میکرد، تا سدی در برابر نفوذ شوروی باشد؛ ولی کرزن هنوز قانع نشده بود و به او هشدار داد «ارتش ملی [رضاخان] ایجاد شده تا دوستان ما را نابود کند.» رضاخان، ۶ ماه بعد از درگیری یادشده، به لورن اطلاع داد که تحقیقاتش نشان داده خانهای بختیاری دستور حمله را صادر کرده بودند و قصد لشکرکشی علیه آنها را دارد. مدتی بعد، رضاخان، مستوفی (رئیسالوزرا) و لورن، دوباره ملاقات کردند. لورن اطلاع داد که بریتانیا با حاکمیت دولت مرکزی بر تمام ایران، غیر از حوزهٔ نفوذ شیخ خزعل مشکلی ندارد. به هر روی، طرفین در مسئلهٔ شیخ خزعل، تا یک سال آینده به نتیجه نرسیدند.[۹۲] نخستوزیری و جمهوریخواهی رضاخان در دورهٔ نخستوزیری، وزیر جنگ نیز بود. با رفت و آمد نخستوزیران مختلف، مشهود بود که رضاخان، سرانجام رئیسالوزرا خواهد شد. در نتیجه، زمانی که مشیرالدوله در خرداد ۱۳۰۲ دولت تشکیل داد، همه آن را دولتی موقتی به حساب میآوردند. در این زمان، احمدشاه شدیداً از رضاخان بیمناک بود و احتمال میداد کودتا کند و به همین جهت، قصد داشت سریعتر به اروپا بازگردد.[۹۳] در ماه مهر، مشیرالدوله استعفاء داد و رضاخان در ملاقاتی با شاه، اعلام کرد تنها در صورتی از وزارت جنگ استعفا نمیدهد که رئیسالوزرا شود. چهار روز بعد، در ملاقاتی دیگر، شاه در حضور لورن اعلام کرد سردار سپه را به رئیسالوزرایی منصوب خواهد کرد،[خ] به شرطی که رضاخان اجازه دهد شاه از کشور برود. سرانجام احمدشاه در اوایل آبان، رضاخان را به ریاستوزرا منصوب کرد و سپس، پنج روز زودتر از موعد، ایران را ترک کرد و هرگز بازنگشت.[د][۹۵] این اتفاقات همزمان شد با پیروزی حزب کارگر در انتخابات بریتانیا؛ کرزن کرسی وزارت خارجه را از دست داد و بدین طریق، دست رضاخان برای اقدام علیه خانهای جنوب بازتر شد.[۹۶] ریاست دولت باعث درگیر شدن رضاخان در مسائلی غیرنظامی میشد که مهمترینشان رابطه با بریتانیا و شوروی بود. شوروی بنا به دلایلی، از جمله اینکه او را رهبر مبارزهٔ ملی علیه نفوذ بریتانیا میدید، نظر مساعدی نسبت به رضاخان داشت اما مسائل اقتصادی بین دو کشور، تا پایان دورهٔ حکومت رضاخان، از دغدغههای مهم او بود.[ذ] روابط با بریتانیا بهتر شده بود، اما علاوه بر مسئلهٔ خانهای محلی، موضوعات دیگری نیز وجود داشت. مهمترین این مسائل، بدهیهایی بود که بریتانیا ادعا میکرد ایران به آن کشور دارد. لورن مدت کوتاهی بعد از آغاز دولت رضاخان، با او دیدارهایی کرد. در دیدار دوم، لورن پیشنهاد تشکیل کمیسیون مشترکی برای بررسی نحوهٔ پرداخت بدهیهای یاد شده را داد، اما رضاخان زیر بار نرفت که ایران به بریتانیا بدهی دارد؛ او گفت بریتانیا به دولتهایی که خود بر سر کار آورده کمک مالی کردهاست و ایران هرگز بازپرداخت آن را نمیپذیرد، اما با تشکیل کمیسیون موافقت کرد. کمیسیون ملاقاتهایی با حضور رضاخان و لورن تشکیل داد که به نتیجه نرسید. در اسفند، بریتانیا با درخواست رضاخان مبنی بر خروج نیروهای انگلیسی از بنادر خلیج فارس موافقت کرد.[۹۷] چند ماه بعد از آغاز رئیسالوزرایی رضاخان، به خصوص از اسفند، تبلیغات گسترده برای برپایی جمهوری آغاز شد و تجددخواهان، ناسیونالیستها، تمرکز طلبان و سوسیالیستها همگی از آن حمایت میکردند. ارتش بیشترین نقش را در این تبلیغات داشت. تا آن زمان مجلس پنجم گشایش یافته بود و اکثریت نمایندگان طرفدار رضاخان بودند.[۹۸] سردار سپه قصد داشت اعلام جمهوری تا قبل از نوروز انجام شود تا با حضور به عنوان رئیسجمهور آینده در مراسم سال نو، جایگاهش به عنوان رئیس کشور بعدی تثبیت شود.[۹۹] تبلیغات برای جمهوری با مخالفت مذهبیون، به رهبری مدرس، همراه شد. اما به هر روی جنبش جمهوری شکست خورد؛ بعد از سیلیخوردن مدرس از برادر فرجالله بهرامی، در برابر ساختمان مجلس تظاهراتی ایجاد شد و رضاخان به گارد مجلس دستور داد تظاهراتکنندگان را متفرق کند که باعث کشتهشدن تعدادی از آنها شد. این واقعه واکنشهای تندی برانگیخت و رضاخان استعفاء کرد[۱۰۰] اما مجلس ۹۴ به ۶، رای به بازگشتش داد[۱۰۱] و او را با تشریفات رسمی بازگرداندند. سپس در قم به «نصیحت» روحانیون بلند مرتبهٔ شیعه مبنی بر ادامهٔ نظام پادشاهی و عدم تأسیس جمهوری گوش کرد و زان پس خود را حافظ اسلام نشان میداد.[۱۰۲] رضاخان اولین قدمها برای ساخت راهآهن سراسری ایران را در همین دوره برداشت. دولت ایران دو شرکت آمریکایی را به ایران دعوت کرد و از آنجا که پولی برای تأمین هزینه نداشت، در ازای امتیاز نفت شمال، از شرکت نفت سینکلر ۱۰ میلیون دلار وام گرفت. دولت بریتانیا مدعی بود کمپانی بریتانیایی «سندیکای راهآهن ایران» (PRS) امتیاز ساخت راهآهن در ایران را در اختیار دارد، اما مشخص شد چنین نیست و ایران آزاد است با دیگر شرکتها قرارداد امضا کند.[۱۰۳] در فروردین ۱۳۰۴، با تصویب مجلس، تقویم رسمی ایران اصلاح شد؛ نامهای زرتشتی ماهها را دوباره رسمیت دادند و و اعتدال بهاری و نوروز، آغاز سال در نظر گرفته شد. در اردیبهشت همان سال، اولین بانک ایرانی با کمک سرمایهٔ قوای نظامی تأسیس شد. در آغاز بانک ارتش، مدت کوتاهی بانک پهلوی و سرانجام بانک سپه نامیده شد. سپس، داشتن شناسنامه و نام خانوادگی اجباری شده و القاب سنتی برافتادند. رضاخان خود نام پهلوی را به عنوان نام خانوادگیاش انتخاب کرد. انحصار واردات قند و شکر به دولت داده شد تا سود آن در ساخت راهآهن به کار گرفته شود. قانون مهم دیگر، خدمت سربازی اجباری برای همهٔ مردان ۲۱ ساله به مدت ۲ سال بود. زمینداران و روحانیون با این قانون مخالفت کردند، اما اقلیتهای مذهبی آن را به فال نیک گرفتند، زیرا مطابق شریعت اسلام تا آن زمان حق حمل اسلحه نداشتند اما با قوانین جدید، امکان خدمت نظامی برای آنها فراهم شده بود.[۱۰۴] شاه در زمان خروج از کشور، نگرانی خود از ترقی رضاخان را با شیخ خزعل در میان گذاشته بود.[۱۰۵] شیخ خزعل که برخورد با سردار سپه را اجتنابناپذیر یافته بود، در تابستان ۱۳۰۳ طوایف اطراف را برای مقاومت علیه او گردآورد[۱۰۶] و خود را رئیس «کمیتهٔ قیام سعادت» نامید. او در تلگرافی به تهران، خواهان بازگشت حکومت مشروطه و احمدشاه و نیز برکناری رضاخان شد. بین سیاستمداران مستقر در تهران و همچنین هیئت نمایندگی شوروی، اتفاق نظری وجود داشت که این توطئهای از سوی بریتانیا برای از پیشرو برداشتن رضاخان است. مدرس و ولیعهد از شیخ خزعل پشتیبانی کردند، اما شاه سکوت کرد. رضاخان زمان را از دست نداد. او با سردار اسعد سوم که از اعضای کابینهاش و یکی از خانهای مهم بختیاری بود، بابت همراهی ایلات بختیاری هماهنگ کرد و سپس راهی اصفهان شد. سردار سپه از شیخ خزعل خواست عذرخواهی کند یا عواقب کار خود را بپذیرد. لورن تعطیلات خود در لندن را کوتاه کرد و به سرعت راهی خوزستان شد. وزارت خارجهٔ بریتانیا خواهان درگیری داخلی در ایران نبود[۱۰۷] و کنسول بریتانیا در اهواز با هدف حفظ ظاهر، شیخ خزعل را قانع کرد که عذرخواهی کند و او نیز چنین کرد،[۱۰۸] اما رضاخان به پیشروی ادامه داد و خواهان تسلیم بیقید و شرط او شد. وزرات خارجهٔ بریتانیا که بهشدت از رضاخان دلگیر شده بود، وساطت کرد و سردار سپه و شیخ خزعل با یکدیگر دیدار کردند و به قرآن عهد دوستی خوردند. رضاخان قول داد شیخ خزعل حاکم اهواز بماند و سپس برای زیارت عتبات راهی عراق شد، اما در بازگشت دستور داد شیخ خزعل را دستگیر و املاکش را ضبط کنند. وی را در تهران زندانی کردند و چند سال بعد در حبس کشتند.[۱۰۹] تمام این اتفاقات روی هم رفته بریتانیا را قانع کرد که زمان تغییر سیاست نسبت به ایران فرا رسیدهاست.[۱۱۰] رسیدن به پادشاهی تاجگذاری رضاشاه سردار سپه بعد از دو ماه، به تهران بازگشت. طرفدارانش برنامهٔ ورود فاتحانهای تدارک دیدند و آتشبازی تا سه روز در تهران و مراکز استانها ادامه داشت. پیروزی بدون خونریزی در جنوب، بر احترامش نزد مردم شهر افزوده بود. هرج و مرج در کشور به پایان رسیده بود و صدای مخالفان رضاخان به صورت عمومی، دیگر شنیده نمیشد. منتقدان سردار سپه با اظهار امیدواری جهت بازگشت شاه، مخالفت خود را به شکل سربستهای ابراز میکردند؛ آنها امید داشتند احمدشاه در بازگشت، رضاخان را برکنار کند یا حداقل، حضورش از قدرت او بکاهد. اما تقریباً بر همه عیان بود که رضاخان هنوز قدم آخر را برنداشتهاست. بعد از شکست پروژهٔ جمهوریخواهی، رضاخان میدانست حمایت مطلق مجلس برای شاه شدنش ضرورت دارد.[۱۱۱] خاصه آنکه بر خلاف جمهوری، تجدد طلبان و شوروی احتمالاً از پادشاهی او حمایت نمیکردند. بریتانیا در هر دو حالت بیطرف بود و رضاخان حمایت روحانیون را مهم میدانست. او به دیدارهای خود با رهبران مذهبی افزود. رضاخان همچنین پیشتر شورایی غیررسمی متشکل از مشیرالدوله، مستوفی، مصدق، تقیزاده، دولتآبادی، علاء، مخبرالدوله و فروغی تشکیل داده بود و این شورا هر هفته دیدار میکرد. رضاخان در دی ۱۳۰۳ به این شورا خبر داد که ادامهٔ همکاری با شاه و ولیعهد برایش ممکن نیست و باید به دنبال راهی برای عزل آنها باشد. در نشست بعدی، مشیرالدوله به نمایندگی از جمع توضیح داد این عمل با قانون اساسی مغایر است؛ رضاخان با بیمیلی پذیرفت، اما درخواست کرد مجلس او را فرماندهٔ عالی قوا بنامد. آنها پذیرفتند و مدرس را نیز راضی کردند و در بهمن، مجلس طرح نامبرده را تصویب کرد. با حضور تیمورتاش، داور و فیروز، مجلس بهطور کلی تحت اختیار رضاخان بود.[۱۱۲] تا تابستان ۱۳۰۴ تبدیلشدن رضاخان به رئیس کشور امری اجتنابناپذیر مینمود. دربار و ولیعهد که از این موضوع آگاه بودند، بیوقفه تلاش میکردند شاه را بازگردانند.[۱۱۳] در اواخر شهریور، احمدشاه در تلگرافی رضاخان را در جریان بازگشت خود به ایران در ۱۰ مهر قرار داد.[۱۱۴] بسیار بعید به نظر میرسید او بدون اطمینان از حمایت انگلیسیها بازگردد. سرانجام، ولیعهد «نظر شخصی سر پرسی لورن» را جویا شد و او نیز از اظهار نظر در امور داخلی ایران خودداری کرد. تا یک ماه قبل از اعلام انقراض قاجاریه، مثلث تیمورتاش، داور و فیروز، همهٔ جناحهای مجلس به غیر از یاران مدرس را با خود همراه کرده بود. مخالفت سوسیالیستها و رهبرشان سلیمان میرزا محتمل به نظر میرسید اما رضاخان به او قول داد مجلس مؤسسان به او فقط عنوان دائمی شاه بدهد. بریتانیا و شوروی هنوز تصور میکردند اینها قدمی به سوی اعلام جمهوری است. در اوایل مهر، در تهران بلوای نان ایجاد شد و معترضان جلوی مجلس شعار «ما نان میخواهیم، شاه نمیخواهیم» سر دادند. یکی دو هفته بعد، تلگرافهای زیادی از استانها برای خلع سلسلهٔ قاجار به تهران ارسال شد که ۷ آبان در مجلس بررسی شد. همان شب و شب بعد، داور ۸۴ نفر از نمایندگان مجلس را به خانهٔ رضاخان برد و آنها طرح مادهٔ واحده مبنی بر خلع احمدشاه را یک به یک امضا کردند. طرح مادهٔ واحده در ۹ آبان به مجلس تقدیم شد. مستوفی از ریاست مجلس استعفاء کرد، اما سید محمد تدین (معاون او و از طرفداران رضاخان) ریاست جلسه را بر عهده گرفت و اجازهٔ اعتراض به مدرس نداد. مدرس جلسه را غیرقانونی اعلام کرد و با عصبانیت خارج شد.[۱۱۵] چهار نفر از اعضای شورای رضاخان، یعنی تقیزاده، مصدق، علاء و دولتآبادی، ضمن قدردانی از خدمات او، در مخالفت با مادهٔ ذکر شده سخنرانی کردند.[۱۱۶] اما با تصویب مجلس، احمدشاه از سلطنت خلع و حکومت موقت «در حدود قانون اساسی و قوانین موضوعه مملکتی به شخص آقای رضاخان پهلوی» و «تعیین تکلیف حکومت قطعی» به مجلس مؤسسان واگذار شد.[۱۱۷] بیشتر اعضای طبقهٔ حاکمه از اقدام مجلس راضی بودند. فقط روحانیون له یا علیه آن اقدامی نکردند[۱۱۸] که آنها نیز بهطور کلی تا زمانیکه حکومت سلطنتی بود و جمهوری نمیشد، مسئله را حیاتی نمییافتند.[ر][۱۱۹] قضاوت دربارهٔ نظر عامه مردم آسان نیست اما قابل ذکر است که آنان که رای موافق دادند، در انتخابات بعدی تهران رای نیاوردند. سفارت انگلیس به کنسولگریهایش دستور داد دربارهٔ نظر مردم گزارشهایی تهیه کنند و کنسولگریها فقط نظر مردم در سیستان و یزد را همسو با نمایندگان یافتند.[۱۲۰] مدت کوتاهی بعد از تصویب ماده واحده، رضاخان از ریاست وزرا استعفا داد و فروغی موقتاً جانشین او شد. قوای نظامی قصرهای سلطنتی را در دست گرفتند و ولیعهد به عراق فرستاده شد.[ز] سه روز تعطیلی و جشن اعلام شد و رضاخان بیانیهای صادر کرد. احمدشاه در تلگرافی خلع خود را به رسمیت نشناخت و تهدید کرد موضوع را به جامعه ملل خواهد کشاند، هر چند اعضای ارشد سلسله قاجار در ایران به رضاخان پهلوی تبریک گفتند.[۱۲۱] در ۱۲ آبان ۱۳۰۴ فرمان برگزاری انتخابات مجلس مؤسسان صادر شد، زیرا رضاخان بیم داشت گذر زمان باعث قدرتگرفتن مخالفان شود. تنها به کسانی که رای موافقشان تضمین بود اجازهٔ حضور در انتخابات داده شد و در برخی حوزهها نماینده را بدون انتخابات برگزیدند. تمام کشورهای حاضر در ایران (غیر از آمریکا که تا صدور رای مجلس مؤسسان صبر کرد) به رسم ادب به وزارت خارجه نامه نوشتند. اولین جلسهٔ مجلس مؤسسان در ۱۵ آذر ۱۳۱۴ با سخنرانی رضاخان تشکیل شد. او تأکید کرد که نمایندگان باید در زمانی کوتاه به نتیجه برسند. کمیسیون مطالعه پس از بررسی اصول ۳۶، ۳۷، ۳۸ متمم قانون اساسی و بازنگری آنها، اصول پیشنهادی خود را در جلسهٔ چهارم به تاریخ ۲۱ آذر ۱۳۱۴، به مجلس تسلیم و روز بعد، رضا پهلوی را شاه ایران و فرزند ذکور ارشد او و جانشیناناش که از مادر ایرانی متولد شده باشند را ولیعهد اعلام کرد. سلیمان میرزا و دو سوسیالیست دیگر تنها کسانی بودند که رای ممتنع دادند.[ژ] سرانجام رضاخان در ۲۴ آذر ۱۳۰۴ در مجلس مؤسسان حاضر و با ادای سوگند به قرآن، رسماً رضاشاه پهلوی نامیده شد.[۱۲۲] رضاشاه همان روز برای نخستین بار بر تخت مرمر نشست. ملکه جهان، مادر احمدشاه، تلاش کرد از مراجع عتبات حکم خارج از دین بودن رضاخان را بگیرد، اما به موقع به عراق نرسید.[۱۲۳] مراسم تاجگذاری رضاشاه در ۴ اردیبهشت ۱۳۰۵ در تالار سلام انجام شد. تدارکات این مراسم بر عهدهٔ تیمورتاش بود و تاج جدیدی برای شاه و سلسلهٔ جدید طراحی شد.[۱۲۴] Rezashah.jpg RezaShah Oath Tekyeh Dowlat.jpg Militaryparadetehran (cropped).jpg RezaShahBozorgCoronation19a.jpg Reza shah stamp 26.jpg نگاره رسمی در آغاز سلطنت سوگند در برابر مجلس مؤسسان رژه در روز تاجگذاری روز تاجگذاری تمبر یادبود سلطنت عصر رضاشاه آغاز نظم نوینی بود.[۱۲۵] او در دورهٔ پادشاهی خود، بهطور کلی اهدافی را دنبال کرد که در دورهٔ وزارت آغازشان کرده بود: ایجاد ارتش و پلیس مدرن برای تأمین امنیت داخلی، تحمیل ارادهٔ خود بر مخالفان، ایجاد سیستم ارتباطی نوین، توسعهٔ صنعتی و از بین بردن نفوذ خارجیها در امور داخلی ایران.[۱۲۶] سالهای نخست پادشاهی با آغاز سلطنت رضاشاه، فروغی از کفالت نخستوزیری استعفاء داد و شاه که به او اعتماد کامل داشت، تا تشکیل مجلس ششم به ریاست وزرا منصوبش کرد. تیمورتاش نیز وزیر دربار شد و دیری نپایید که نفوذ عظیمی در دربار به دست آورد، به گونهای که گفته میشد حرف تیمورتاش، حرف رضاشاه است.[۱۲۷] انتخابات مجلس ششم در تمام کشور (غیر از تهران) فرمایشی بود.[۱۲۸] در این زمان، مدرس که هنوز از رجال مهم مملکت بهشمار میرفت، تلاش داشت با شاه جدید به توافقی برسد. اطلاعات مستندی از مذاکرات او و رضاشاه وجود ندارد، اما ظاهراً خواستار ادامهٔ کار مجلس به شیوهٔ سابق بود. ظاهراً آن دو، بر نخستوزیری مستوفی به توافق رسیدند[۱۲۹] و مجلس ششم که در تیر ۱۳۰۵ تشکیل شد، به او رای اعتماد داد. مستوفی ابتدا به وزارت بیمیل بود، اما با اصرار مدرس پذیرفت. وثوق نیز (احتمالاً به پیشنهاد مدرس) وزیر مالیه شد[س]. حمایت مدرس از وثوق باعث ریزش محبوبیتاش شد. در خرداد ۱۳۰۶ مستوفی استعفاء داد و مهدیقلی هدایت (مخبرالسلطنه) جانشینش شد. مستوفی در دیدار با هدایت، این دوره از نخستوزیری خود را «تا چانه در لجن فرورفتن» توصیف کرد و به او گفت «شما سعی کنید تا سر در لجن فرونروید.» انتخابات مجلس هفتم در ۱۳۰۷ برگزار شد و این دوره حتی انتخابات تهران هم آزاد نبود. حکومت رضاشاه در تلاش برای سازش، به مصدق پیشنهاد داد ۶ نمایندهٔ تهران را ملت و ۶ نماینده را دولت انتخاب کند؛ مصدق زیر بار نرفت اما دولت، نام مستوفی، پیرنیا (مشیرالدوله) و مؤتمن را به عنوان نمایندگان گروه اول رد کرد، هر چند هر سه استعفا دادند. مدتی بعد، مدرس دستگیر و تبعید شد و ۱۰ سال بعد به قتل رسید.[۱۳۰] از آغاز ۱۹۲۶ (دی ۱۳۰۴) لورن به صورت ماهانه ملاقاتهایی با رضاشاه داشت و دربارهٔ مسائلی مثل مالیاتهایی که شیخ خزعل به دولت تحویل نداده بود، گفتگو کردند. در یکی از ملاقاتها، شاه پذیرفت که دولت ایران به زودی به لندن نامه زند و بپذیرد که «مقداری پول» مربوط به سالهای ۱۹۱۸ تا ۱۹۲۱ میلادی به آن دولت بدهکار است. از جمله مسائل مطرح دیگر، راهآهن بود؛ لورن نگرانی خود نسبت به دسترسی احتمالی شوروی به خلیج فارس را ابراز کرد، اما رضاشاه آن را بیاساس دانسته و گفت شورویها نیز همین نگرانی را در مورد دسترسی بریتانیا به دریای خزر دارند. در ملاقات آخر، وزیر مختار هشدار داد سیستم اداری و نظامی ایران فاسد است. همچنین گله کرد که «سیاست خارجی ایران شفاف نیست»[ش] و رضاشاه از این حرف برآشفت و سیاست دولت خود را «کاملاً شفاف» دانست. در سپتامبر ۱۹۲۶ (مهر ۱۳۰۵) دورهٔ خدمت لورن در ایران به پایان رسید. او که رضاشاه را مردی لایق و کاردان یافته بود، تلاش کرد تا دولت متبوعش را قانع به همکاری با او کند، زیرا یک ایران قدرتمند را به سود منافع بریتانیا میدانست؛ ولی با خروج او، چرخشی در این سیاست پدید آمد؛ هارولد نیکولسون، شارژدافر بریتانیا، به یکی از دشمنان شاه تبدیل شد و دو ماه بعد از خروج لورن، نوشت که «رضاشاه از درک واقعیتها ناتوان است»[۱۳۱] و «پیشبینیهای لورن محقق نشدهاست.» او خواستار سیاستی «انتقادیتر» و نزدیکی بیشتر به مجلس و ملیگرایان شد. پا