پس از شکلگیری تصوّف در جهان اسلام و تبدیل آن به جریانی پویا، طریقههای مختلف تصوّف در دورترین نقاط جهان اسلام، گستردهشده از کاشغر تا اندلس، تکوین مییابد. به تعبیر زرینکوب در کتاب جستجو در تصوّف ایران، آبشخور همۀ این طریقهها و فرقهها و سلسلههای مختلف آن، قرآن و سیرت حضرت رسول (ص) بود (زرینکوب، ۱۳۵۷: ۴۷). طریقة تصوّف خراسان در میان دیگر فرق تصوّفِ سرزمینهای اسلامی تا حدودی برجستهتر و دارای ویژگیهای منحصربهفردی است. این طریقه بیشتر از همة سلسلهها، رقیب و قرینة طریقت تصوّف عراق است که از توانمندترین و پویاترین سلسلههای تصوّف به شمار میرود. طریقۀ تصوّف خراسان در دورههای پیش از حملة مغول، فرق و سلسلههای خاص خود را داشته است؛ اما بعد از حملۀ مغول، مثل بسیاری از نهادهای فرهنگی و اجتماعی، آسیبهای بسیاری میبیند و دیرزمانی طول میکشد تا ققنوس تصوّف خراسان دوباره از خاکستر خود سر برآرد. فرقۀ نقشبندیّه این ققنوس جدید تصوّف است که از خاکستر طریقۀ خواجگان متولد میشود؛ طریقهای که ابوعلی فارمدی و خواجه یوسف همدانی و عبدالخالق غجدوانی در طی دو سدۀ پنجم و ششم هجری در شرق ایران بنیان نهاده بودند. بهاءالدین محمد نقشبند بخارایی اساس فرقۀ نقشبندیّه را در فرارودان خراسان در سدۀ هشتم بنیان نهاد؛ البته یکی از شاگردان و مریدان خواجه بهاءالدین به نام محمد بن محمد بن محمود الحافظی البخاری که بهاءالدین او را به خواجه پارسا ملقّب کرده بود، در تکوین و اعتلای این فرقه سهم بسیاری دارد. او برای تثبیت و علمیکردن مبانی و تعالیم طریقۀ نقشبندیّه کوشید تا مبانی سنّتهای اول و دوم عرفانی را جمع کند و به آثار ابنعربی نیز توجه نشان دهد؛ همچنین از تعالیم و دیدگاههای عارفان سدۀ هفتم هجری و پیروان آنان در دو سدۀ هفتم و هشتم بهره گیرد. راهی که خواجه پارسا آغاز کرد بیشتر مشایخ این طریقه ادامه دادند و در کنار تعالیم عارفان سنّت اول، به آرای اهل معرفت در سنّت دوم نیز توجه کردند؛ بهگونهای که میتوان مدعی شد، اگر خواجه پارسا نمیبود، فرقۀ نقشبندیّه هم بدین ساختار وجود نداشت؛ زیرا او بود که اولبار به تألیف و تصنیف در حوزۀ تعالیم و آموزههای این فرقه دست زد و در یک کلام، فرهنگ شفاهی آن را به فرهنگ نوشتاری تبدیل کرد. در این مقاله میکوشیم همین مسئله را واکاویم و جایگاه خواجه محمد پارسا را در تکوین و تداوم طریقت نقشبندیّه تبیین کنیم.
۱ـ۱ پیشینة پژوهش
تاکنون درباب فرقۀ نقشبندیّه و جایگاه و اهمیت آن و نیز دربارۀ شناسایی خواجه محمد پارسا، پژوهشهای ارزندهای انجام گرفته است؛ اما پژوهش مستقلّی که به نقش خواجه محمد پارسا بهعنوان شارح و مفسّر تعالیم نقشبندیّه پرداخته باشد و جایگاه او را در این طریقت بیان کرده باشد، مشاهده نشد. البته در برخی پژوهشها، اشاراتی پراکنده به این مهم شده است؛ مقدمة احمد طاهری عراقی بر قدسیّۀ خواجه محمد نقشبند (پارسا، ۱۳۵۴: مقدمة مصحح، ۷۶) و مقالة «شخصیّت عرفانی و علمی خواجه محمد پارسای نقشبندی بخاری» (اخترچیمه، ۱۳۵۳: ۴۶۸) از آن جمله است.
۱ـ۲ روش پژوهش
در این تحقیق به حدّ و حدود اشتهار، محبوبیّت، منزلت و جایگاه خواجه محمد پارسای بخارایی در طریقت نقشبندیّه، بهویژه از نظر و باور خواجه بهاءالدین نقشبند، بنیانگذار این طریقت پرداخته میشود.
پرسشهای این پژوهش عبارت است از: آیا بزرگان این طریقت وی را میشناختند و اگر چنین بود، چه دلایلی برای اثبات این مدّعا وجود دارد؟ برای پیبردن به این موضوع باید دانست او در چه محدودۀ جفرافیایی میزیسته و اوضاع سیاسی و فرهنگی و اجتماعی حاکم بر آن حوزه چگونه بوده است؟ کدامین مکان بیشتر از جایهای دیگر، محل شکلگیری، بالندگی و جولان این طریقت بوده است؟
محدودۀ زمانی این تحقیق بیشتر، از روزگار خود خواجه محمد پارسا شروع میشود، هرچند به زمان پیش از آن نیز نگاهی گذرا خواهد شد. جریان بررسی این مدّعا، بهطور ویژه به زمان حیات خواجه محدود میشود؛ البته بهدلیل وجود اخلاف نیکش، در این تحقیق از زمان حیات این طریقت تا حدود سدۀ دهم نیز سخن میرود؛ بنابراین مطالعه و واکاوی آثاری که دربارة طریقت نقشبندیّه نگاشته شده است، امری ضروری به نظر میرسد؛ از آن جمله است: نفحاتالانس من حضرات القدس نورالدین عبدالرحمان جامی، رشحات عین الحیات مولانا فخرالدین علی بن حسین واعظ کاشفی، سخنان خواجه یوسف همدانی، کتاب قدسیّه بهاءالدین نقشبند و آثار خودِ خواجه محمد پارسا و دیگر آثاری که راهگشای رسیدن به این مطلوب است.
۲ـ زمینهها و عوامل شکلگیری طریقة نقشبندیّه
از سدۀ هفتم هجری، در تصوّف دورهای نو آغاز شد که به دو دسته شدن متصوّفه انجامید؛ گروهی به اصول و مبانی عارفان پیشین پایبند ماندند و گروهی دیگر بهدلیل رویکرد به فلسفه و کلام و تمایل به برخی اعتقادات شیعی، سنّتی نو در عرفان پایهریزی کردند که امروزه سنّت دوم عرفانی گفته میشود. در اثر این تحوّل، شماری از طریقهها بهآرامی زوال پذیرفتند؛ پارهای از آنها نیز تغییر شیوه دادند و طریقههای تازهای شکل گرفت. این تحوّلات فضای پر جنبوجوشی در ساحت عرفان اسلامی پدید آورد که ضرورت دارد در بررسی و تحلیل سیر تطوّر عرفان اسلامی، به این شرایط توجه شود. یکی از ویژگیهای این دوره، ظهور طریقههای تازهای بود که با اهداف و انگیزههای مختلف پدید آمد. بررسی و تحلیل عوامل شکلگیری این طریقهها از موضوعات مهم پژوهشی است که ضرورت دارد در مجالی مناسب بدان پرداخته شود.
یکی از این طریقههای نوظهور که در سدۀ هشتم هجری بنیان گذارده شد، طریقۀ نقشبندیّه است. بنیانگذار این طریقه خواجه بهاءالدین محمد نقشبند بود. مبانی فکری این طریقه، متأثّر از سه تن از مشایخ اهل طریقت در دورههای پیش بود: یکی شیخ ابوعلی فضل بن محمد فارمدی از مشایخ قرن پنجم هجری است که او را واسطةالعقد سلسلههایی میدانند که طریقۀ نقشبندیّه خود را بدان منسوب میکند (رک. کاشفی، ۱۳۵۶: ۴۰)؛ دوم، خواجه ابوایّوب (یعقوب) یوسف همدانی (۴۴۰‑۵۳۵) پیر طریقت خواجگان و صاحب کتاب رتبةالحیات است و سومین آنان، خواجه عبدالخالق غجدوانی (م. ۵۷۵) از شاگردان خواجه یوسف همدانی است که مبتنی بر تعالیم پیر خود، مبانی طریقۀ عرفانی خواجگان را استوار کرد (رک. همان: ۴۰؛ پارسا، ۱۳۵۴: مقدمة مصحح، ۹۰). در میان این سه تن، نقش عبدالخالق غجدوانی پُررنگتر از دیگران است.
در تعالیم غجدوانی برخلاف آموزههای یوسف همدانی، ذکر خفی بر ذکر جلیّ ترجیح داده شد. ارکان اصلی مشرب عرفانی او بر هشت اصل استوار است که ازجمله مهمترین آنها اصل «خلوت در انجمن» بود (کاشفی، ۱۳۵۶: ۳۴). حدود دو قرن بعد بهاءالدین محمد نقشبند (م. ۸۰۲ ق) بر مبنای تعالیم عبدالخالق غجدوانی، طریقۀ نقشبندیّه را بنیان گذارد. درواقع طریقۀ نقشبندیّه آمیزهای از تعالیم خواجه عبدالخالق غجدوانی و خواجه بهاءالدین محمد است که متناسب با شرایط فرهنگی و اجتماعی آن روزگار شکل گرفت. بدین سبب بزرگان و مشایخ این طایفه نیز در گفتهها و نوشتههای خود، این طریقه را «طریقۀ خواجگان» (همان: ۹)، «خاندان خواجگان» (جامی، ۱۳۷۰: ۳۹۳) و «طبقۀ خواجگان» (کاشفی، ۱۳۵۶: ۵۸) نامیده و گاه خود را خادمان و ملازمان خواجه عبدالخالق خواندهاند (کاشفی، ۱۳۵۶: ۱۱‑۱۸۲). گویا مشایخ این طریقه نیز بدینسبب عنوان «خواجه» یافتهاند که به سلسلۀ خواجگان منسوب شدهاند.
این طریقه از روزگار خواجه بهاءالدین محمد نقشبند، بهسبب نقش وی در احیا و اصلاح مبانی این طریقه، «نقشبندیّه» خوانده شد ـ دربارۀ وجه تسمیّۀ نقشبندیّه به کتاب قدسیّه مراجعه شود (پارسا، ۱۳۵۴: مقدمة مصحح، ۴۶). بهاءالدین نقشبند خود را پروردة روحانیّت عبدالخالق غجدوانى مىدانست و متأثّر از او بود. به همین سبب است که طریقت نقشبندیّه براساس تعالیم خواجه عبدالخالق بنیان شده است. عبدالخالق مبناى طریقت خود را بر هشت کلمة فارسى نهاده بود: هوش در دم؛ نظر بر قدم؛ خلوت در انجمن؛ یادکرد؛ سفر در وطن؛ بازگشت؛ نگاهداشت و یادداشت. بهاءالدین محمد این هشت کلمه را گرفت و خود سه کلمة دیگر (وقوف قلبى، وقوف عددى، وقوف زمانى) به آنها افزود و این یازده کلمه بناى طریقت نقشبندى شد (رک. همان: مقدمة مصحح، ۵۵).
دو عامل و انگیزۀ مهم در شکلگیری طریقۀ نقشبندیّه نقش داشت: انگیزۀ اول، مبارزه با آداب و رسوم رایج در میان طریقههای تصوّف در آن روزگار بود که آثار اجتماعی مطلوبی به همراه نداشت. در دایرۀ آداب و رسوم صوفیان خانقاهی، آثار تربیتی و پرورشی نامطلوبی راه یافته بود. در تصویری که از زندگانی این صوفیان در آن دوره به دست داده میشود، بیشتر آنان افرادی خلوتگزین، بیکار و درویشانِ یاوهگویی معرفی میشوند که برخلاف اهداف عرفان اصیل اسلامی، از یکسو در بند ظواهر و امور دنیوی بودند و از معنویّت و مراتب کمال بهرهای نبرده بودند و از دیگر سو، در جامعه هیچ نقش مثبتی ایفا نمیکردند. خواجه بهاءالدین محمد در پایهگذاری مبانی فکری این طریقه کوشید از آفت و آسیبی که بسیاری از اهل طریقت گرفتار آن بودند، دوری کند و تعالیم خود را در ساختاری پایهگذاری کند که پرورشیافتگان آن، سربار دیگران نباشند؛ در فعالیتهای اجتماعی مشارکت کنند و به مراتب معنوی نیز دست یابند. این موضوع سبب شد، پیروان نقشبندیّه خواجه بهاءالدین محمد را دوباره مائة ثامنه بخوانند (همان: مقدمة مصحح، ۲۵). براساس این تعالیم، عارف باید از خلوت دوری گزیند و وارد جامعه شود و با دسترنج خود، زندگانی خود را بگذراند؛ به دیگران یاری رساند و در ادارۀ جامعه نقشی مهم ایفا کند. بهاءالدین نقشبندْ سلسله و نسب عرفانی را که اهل طریقت بدان میبالیدند، به سخره گرفت و تأکید میکرد از سلسله کاری برنیاید، از خود باید طلبید و در خود باید جست. وقتی یکی از او پرسید: سلسلۀ شما به کجا میرسد؟ تبسّم کرد و گفت: «از سلسله کسی به جایی نرسد» (جامی، ۱۳۷۰: ۴۴۲).
بدینسبب در تعالیم نقشبندی، مراتب شیخی و مرشدی جایگاهی نداشت؛ زیرا این مراتب جز نام و مقام ظاهری چیز دیگری نداشت؛ از حقیقت ارشاد و تربیت دور شده و مانند پوست بیمغزی شده بود و این موضوع مهم تحت تأثیر تعالیم خواجه عبدالخالق غجدوانی بود که میگفت: «در شیخی را دربند و در یاری گشای» (کاشفی، ۱۳۵۶: ۴۵۱).
انگیزۀ دومِ پایهگذار طریقۀ نقشبندیّه ترویج سنّت نبوی و مبارزه با بدعت است. به اعتقاد آنها احیا و اشاعۀ سنّت پیامبر (ص) موجب میشود راه انحراف و بدعت بر اعتقادات مسلمانان بسته شود. نقشبندیّه کوشیدند این موضوع را هم در مبانی نظری و هم در تعالیم خود نهادینه کنند. جامی که خود از پرورشیافتگان و مشایخ این طریقه است، این رکن مهم را از خواجه بهاءالدین محمد نقشبند چنین روایت میکند:
«طریقۀ ما، عروة وثقی است، چنگ در ذیل متابعت حضرت رسالت ـ صلّی الله علیه و سلّم ـ زدن است و اقتدا به آثار صحابۀ اکرام ـ رضی الله تعالی عنهم ـ کردن است و در این طریقه به اندک عمل، فتوح بسیار است؛ اما رعایت متابعت سنّت، کاری بزرگ است. هرکه از طریقۀ ما روی گرداند خطر دین دارد» (جامی، ۱۳۷۰: ۳۲۹). البته پیروان طریقۀ نقشبندیّه دایرۀ پیروی از سنّت را چندان محدود کردند که به ماهیّت تعالیم آنان بیش از آنکه جنبۀ عرفانی دهد، صبغۀ اعتقادی بخشید و این شبهه را برانگیخت که آنها بهجای توجه به حقیقت عرفان اسلامی، در دایرۀ تعصّبهای اعتقادی وارد شدهاند. این شبهه چندان پررنگ میشود که شکلگیری این طریقۀ عرفانی را برای ممانعت از گسترش تفکر و اعتقادات شیعی میدانند که از قرن هفتم به بعد در میان طریقههای تصوّف نفوذ بسیاری یافته بود.
۳ـ جایگاه خواجه محمد پارسا در طریقۀ نقشبندّیه
خواجه بهاءالدین بعد از خود، دو تن از یاران برجستهاش به نام خواجه علاءالدین عطار (متوفی ۸۰۲) و خواجه محمد پارسا (متوفی ۸۲۲) را جانشین خود کرد. بعد از درگذشت بهاءالدین محمد، ملازمان وی ازجمله محمد پارسا، به خواجه علاءالدین عطار پیوستند. بعد از آنکه علاءالدین عطار در سال ۸۰۲ دار فانی را وداع گفت، همۀ بار هدایت و ارشاد طریقۀ نقشبندیّه بر دوش خواجه محمد پارسا قرار گرفت. پارسا زمانی مسئولیّتِ ارشاد طریقۀ نقشبندیّه را به عهده گرفت که این طریقه دورۀ شکلگیری و تثبیت را سپری کرده و در گسترۀ جغرافیایی رواج یافته بود و شمار بسیاری از قشرهای مختلف، بهویژه پیشهوران و بازرگانان در شمار پیروان آن درآمده بودند و دایرۀ نفوذ آن در قلمرو تیموریان، چنان گسترش یافته بود که در مسائل فرهنگی و اجتماعی و حتی سیاسی تیموریان، نقشی تأثیرگذار ایفا میکرد. در این شرایط خواجه محمد پارسا وظیفهای بس سنگین بر عهده داشت. در دورهای که او این طریقه را رهبری میکرد، کارهایی انجام داد که موجب شد جایگاه نقشبندیّه ارتقا یاید و سیر تکاملیای را آغاز کند که در جامعۀ آن روزگار، منشأ آثار گستردۀ اعتقادی و فرهنگی و اجتماعی بود. البته پارسا در زمان شکلگیری و تثبیت نقشبندیّه، یعنی در دورۀ خواجه بهاءالدین نیز نقش تأثیرگذاری بر عهده داشت و همراه دیگر یاران برجستۀ محمد نقشبند، در تثبیت و ترویج آن، سخت کوشید. بدین سبب او در میان نقشبندیّه، تنها کسی است که هم در زمان پیدایش، در تثبیت و شکلگیری نقشبندیّه تأثیرگذار بود و هم بعد از خواجۀ نقشبند بهعنوان پیر این طریقه، در دورۀ بعد از تثبیت، در استوارکردن ارکان و ترویج آن سخت کوشید. از این نظر او در این طریقه جایگاهی کمنظیر یافت و در تداوم رونق و ترویج آن، سهم بسیاری بر عهده گرفت.
۳ـ۱ سخنان خواجه بهاءالدین محمد نقشبند دربارۀ خواجه محمد پارسا
در دورانی که این طریقه در حال شکلگیری بود و بهاءالدین محمد نقشبند ارکان آن را استوار میکرد، خواجه محمد پارسا در میان یاران او، نقش مهمی داشت. یکی از شگردهای خواجه بهاءالدین آن بود که یاران بااستعداد و باورمند خود را شناسایی میکرد؛ آنان را میپرورد و برای نقشآفرینی در دورۀ شکلگیری و همچنین روزگار پس از خود، برای ترویج مبانی این طریقه، آماده میکرد. یکی از این یاران و شاگردان مستعد و تأثیرگذار، خواجۀ پارسا بود. اشارات و سخنان بسیاری از خواجه بهاءالدین دربارۀ جایگاه و نقش مهم خواجه پارسا آوردهاند؛ صاحب نفحاتالانس دربارۀ او از خواجه نقشبند چنین روایت میکند: «مقصود از ظهور ما وجود اوست. او را به هر دو طریق جذبه و سلوک تربیت کردهام. اگر مشغول میشود، جهانی از او منوّر میگردد» (جامی، ۱۳۷۰: ۴۴۸).
«خواجه علی داماد که ازجمله خدّام خواجه بوده است، چنین فرموده است که حضرت خواجه قدّس اللّه تعالی سرّه، در مرض آخر، مرا امر فرمودند به حفر قبری که روضه مبارک ایشان است. بعد از اتمام آن نزد ایشان آمدم و در خاطر من گذشت که بعد از ایشان امر ارشاد، اشارت به که خواهد شد، ناگاه سر مبارک برآوردند و فرمودند که سخن همان است که در راه حجاز تمام کردهایم، هرکه را آرزوی ما آید، در خواجه محمد پارسا نظر کند، بعد از این نفس، به جوار رحمت حق سبحانه، نقل کردند» (کاشفی، ۱۳۵۶: ۹۹).
جامی از خواجه بهاءالدین نقل میکند: «حقّی و امانتی که از خلفای خاندان خواجگان قدّس الله تعالی اسرارهم به این ضعیف رسیده است و آنچه در این راه کسب کرده است، آن امانت را به شما سپردیم، چنانکه برادر دینی، مولانا عارف سپرد. قبول میباید کرد و آن امانت را به خلق سبحانه میباید رسانید، ایشان تواضع نمودند و قبول کردند» (جامی، ۱۳۷۰: ۴۴۸ و 449؛ نیز رک. کاشفی، ۱۳۵۶: ۱۰۳‑۱۱۵ و 104). عارفانی هستند که در سنّت اول و دوم عرفانی، سخنانشان قابل جمعبندیست و میتوان قضاوت کرد که در دایرۀ سنّت اول یا در دایرۀ سنّت دوم قابل شناسایی و تفکیکاند؛ اما خواجه محمد پارسا ازجمله عارفانی است که به هر دو سنّت عرفانی در آثارش توجه داشته است (رک. میرباقریفرد، ۱۳۹۱: ۷۵). با همین نگاه، آثار خواجه محمد پارسا بهطور اختصار معرفی میشود.
۳ـ۲ تألیف آثار و ساماندهی علمی مبانی و ارکان نقشبندیّه
مهمترین نقشی که خواجه محمد پارسا در طریقۀ نقشبندیّه ایفا کرد، آن بود که با تألیف آثار پرشمار و تأثیرگذار کوشید، مبانی این طریقه را تثبیت کند و زمینۀ ترویج و گسترش نفوذ آن را در دورههای بعد فراهم کند. این کوشش پارسا بیتردید از مهمترین عوامل تثبیت و دوام و بقای این طریقه است. آثار خواجه پارسا در موضوعات مختلف و متنوّعی تألیف شد.
یکی از ویژگیهای مهم تألیفات خواجه محمد پارسا آن است که کوشید، مبانی و تعالیم سنّت اول و دوم عرفانی را با هم تلفیق و از جمع آنها پایۀ مبانی طریقۀ نقشبندیّه را استوار کند؛ البته سهم و نقش تعالیم سنّت اول عرفانی در آثار او پر رنگتر و برجستهتر است.
۳ـ۲ـ۱ آثار
خواجه پارسا تألیفات بسیار دارد، از اغلب آنها نسخ خطّی در کتابخانههای جهان موجود است و تعدادی از آنها به چاپ رسیده است. آثار او را ازنظر موضوع و محتوا میتوان به چهار دسته تقسیم کرد:
الف) عرفان و تصوّف
- فصل الخطاب لوصل الاحباب فی المحاضرات: این اثر مهمترین و معروفترین تألیفات خواجه پارسا در عرفان و تصوّف و کلام است. به گفتۀ مسگرنژاد عنوان این اثر مأخوذ از آیۀ کریمۀ «و آتیناه الحکمه و فَصلَ الخِطاب» (ص: ۲۰) است (پارسا، ۱۳۸۱: مقدمة مصحح، ۳۲). فصلالخطاب دارای یک خطبۀ کوتاه و نیز هشت فصل و یک خاتمه است (رک. همان: مقدمة مصحح، ۱‑۲). در سنّت دوم عرفانی عارف برای رسیدن به معرفت، علاوهبر روش کشف و شهود، که مختص سنّت اول عرفانی است، از روشهای عقلی و استدلالی و نقلی بهره میگیرد (رک. میرباقریفرد، ۱۳۹۱: ۸۰). خواجه محمد پارسا نیز همانند دیگر عارفان برای پاسخدادن به پرسشهایی که یا پیش از این در عرفان مطرح نبود و یا حضور کمرنگی داشت و به آنها پاسخ داده نشده بود، به فلسفه و کلام و حکمت روی آورد تا بتواند با بهرهگیری از این علوم، موضوعات و مفاهیم عرفانی را تبیین کند. بازتاب این نگرش در جایجای این اثر مشهود است و با توجه به همین نگرش است که در فصلالخطاب قلمرو موضوعات در مقایسه با دیگر آثار عرفانیِ قبل از آن گستردهتر و متنوّعتر است.
- انیس الطّالبین و عدّة السّالکین: از این کتاب دو تحریر در دست است؛ یکی تحریر مفصّل و دیگری موجز (رک. آقا حسینی و یلمهها، ۱۳۹۲: ۵). دربارۀ انتساب این کتاب به خواجه محمد پارسا و صلاح بن مبارک بخاری اشارت بدین نکته ضروری است که کلیّات این دو تحریر یکسان است؛ اما در سبک، ساختار، تعداد حکایات و پیوستگی و گسستگی داستانها، تفاوتهای بسیار وجود دارد، چندانکه نمیتوان تحریر مختصر را خلاصة تحریر مفصّل دانست؛ با توجه به مسائلی میتوان تحریر مختصر این کتاب را از خواجه محمد پارسا دانست؛ این کتاب بعد از وفات بهاءالدین (۷۹۱ ق) تألیف شده و صلاح بن مبارک در سال ۷۹۳ قمری درگذشته است؛ همچنین بنابر شواهد و قرائن موثّق، تألیف کتابی با چنین موضوعی از خواجه محمد پارسا قطعی به نظر میرسد (رک. پارسا، ۱۳۵۴: مقدمة مصحح، ۷۴)؛ دربارۀ انتساب آن به صلاح بن مبارک بخاری نیز میتوان تأمل کرد (رک. کاشفی، ۱۳۵۶: ۸۱). در این کتاب رویکرد خواجه محمد پارسا به هر دو سنّت عرفانی است و راه میانه را برگزیده است.
تحقیقات: اثری در عرفان و اخلاق و آداب سلوک، مقامات و منازل، اسماء و صفاتالله، فقر، زهد، صبر، شکر، توکّل، صحو و سکر، در بیان طریقت خواجگان نقشبند و... است (رک. پارسا، ۹۸۷: ۱۷۰). از این اثر تاکنون شش نسخه به دست آمده است که در کتابخانههای مجلس، ملّی، آستان قدس رضوی و کتابخانۀ گنجبخش پاکستان نگهداری میشود (منزوی، ۱۳۷۴: ۱۰۷۷). تحقیقات هفت باب دارد و هر باب به چند فصل تقسیم میشود:
باب اول
|
فی توحید، شامل چهار فصل است.
|
باب دوم
|
دربارۀ حصول کمال معرفتالله و شامل پانزده فصل است.
|
باب سوم
|
فی مراتب التّوحید و دربرگیرندۀ یازده فصل است.
|
باب چهارم
|
فی التّوبه، شامل دوازده فصل است.
|
باب پنجم
|
فی حقایق الاشیاء و ماهیّتها، این باب به نُه فصل تقسیم شده است.
|
باب ششم
|
فی اصطلاحات الصوفیّه، شامل بیست و یک فصل است.
|
باب هفتم
|
فی لطایفالسبعه، شامل ده فصل است.
|
آشکارا میتوان گفت این اثر از مهمترین آثار عرفانی خواجه محمد پارساست. در این کتاب بهندرت از کلام و فلسفه و حکمت سخن به میان میآید و کمتر موضوعات و مفاهیم عرفانیای است که در آن دیده نشود. در این نسخة خطّی از صد اسم و صفت خداوند سخن میرود و زمان کاربرد آنها بیان میشود. این کتاب دربردارندة نکاتی است که میتوان با تحقیق و تفحص در آن به مشرب عرفانی خواجه پارسا پی برد؛ همچنین بیانگر آموزههای نقشبندی است، آن هم بهگونهای که کمتر در دیگر آثار این طریقت عرفانی دیده میشود. پارسا در این اثر استقلال خویش را در شیوة بیان نکات عرفانی نشان میدهد و ارزش این را دارد که نسخهای منقّح از آن فراهم آید و برای پیبردن به نکات ظریف عرفانی در دسترس محقّقین قرار گیرد. نویسندۀ همین مقاله به تصحیح و تحشیه و تعلیق این اثر همت گمارده است.
- رساله درباب قصیدۀ ابنفارض: صاینالدین ترکه اصفهانی در کتاب نفثةالمصدور دربارۀ این رسالۀ خواجه پارسا مینویسد: «اینها سخنان بزرگان پیشین است و هرچه بزرگان زمان مااند، هم مشغول شدهاند بدین و نبشتهاند. اولاً خواجه پارسا قدّسسرّه، رسایل در این باب نبشته و قصیدة ابنفارض در زمان کمال علم، از برای پسر خود به درس گفته و رسالهای در آن باب نوشته و تعظیم ابنفارض در آن رساله بسیار کرده» (ترکه اصفهانی، ۱۳۵۱: ۱۸۶).
- شرح فصوصالحکم: فصوصالحکم شیخ اکبر محییالدین ابنالعربی (متوفی ۶۳۸) در افکار عرفانی قرن هشتم و نهم و مشایخ نقشبندی تأثیر بسیاری داشته است (جامی، ۱۳۷۰: ۳۹۶). شرح فصوصالحکم خواجه محمد پارسا یکی از شروحی است که بر این اثر نوشته شده است (رک. پارسا، ۱۳۵۴: مقدمة مصحح، ۷۳). وی در دیباچۀ این شرح گفته است: «کسانی بسیار فصوص را شرح کردهاند؛ ولی نیک از عهده برنیامدهاند و بیهوده سخن را به درازا کشانیدهاند. من اگرچه بهاختصار و ایجاز گراییدهام، ولی مفتاح راز را به دست دادهام» (همان: ۷۳). از شرح فصوص خواجه پارسا، دو نسخه وجود دارد؛ یکی در کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران و دیگری در کتابخانۀ مدرسۀ عالی سپهسالار نگهداری میشود (دانشپژوه، ۱۳۴۸، ج 3: ۴۶۸؛ منزوی، ۱۳۷۴، ج 3: ۱۲۴۰). پارسا اساس شرح خود را بر شرحهای شارحان نخستین قرار داده است و با احاطۀ کاملی که بر افکار و آثار ابنعربی داشته، این اثر را شرح کرده است. پارسا برخلاف دیگر شارحان، حد اعتدال را در به درازاکشاندن کلام رعایت کرده است. او در این اثر تابعیّت محض از سنّت دوم عرفانی داشته که تلفیق مباحث فلسفی در عرفان نظری است (رک. میرباقریفرد، ۱۳۹۱: ۷۰).
- رسالۀ قدسیّه: این رساله مجموعهای از سخنان خواجه بهاءالدین نقشبند است که خواجه پارسا آن را شرح و تألیف کرده است (پارسا، ۱۳۵۴: مقدمة مصحح، ۷۷) این اثر با نامهای دیگر مانند «انفاس قدسیّه»، «رساله [کذ&